درویش چرا نالی اندیشه کنی آنی
یک جرعه مرا نوشی فارغ ز جهان فانی
طالب تو شدی از ما یک جرعه ز می نابی
از هر چه تعلّق ها دوری بکنم آنی
دوری ز خودی بی خود در وادی حیرانی
آن سمت روان جانا در محفل جانانی
دل جام جهان بین شد چون آینه شفافی
هر چند مرا عشقی معشوق نمایانی
در آینه ای رؤیت معشوق نهانی را
با جلوه گری زیبا چون مهر درخشانی
هر جلوه جهانی را چون دایره ای فرضی
هر لحظه کنی رؤیت چون نقطه پنهانی
ما نیز در این عالم چون جیوه تقلایی
چون جیوه تحرّک هان فارغ ز سکون دانی
ولی اله بایبوردی
14 / 08 / 1396