مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» حمل قدسی می کند شیری که دال

حمل قدسی می کند شیری که دال


در عطش ده ساله سیری دیدگان

با ضمیر اندیشه ای جاوید هان


در تفکّر آن چنان سر را ز پا

حس می کردم چو یک اعضا دلا


بی توجّه اعتنایی لا به دور

قُرب را رؤیت جمالی جلوه نور


در اسارت دام لبخندی دلا

مدتی محبوس ماندم انزوا


خیره بر جایی تبسّم گونه ای

با نگاهی پاک پاکی جلوه ای


در برابر آفتابی خیره هان

آن چنان از سر کُله افتد همان


لحظه ای محروم گشتم از نگاه

در برابر آفتابی جایگاه


نور چشمانم برابر آفتاب

ذرّه ای از بی نهایت باز تاب


بر چنان نظمی حیاتی افتخار

کائناتی از خدایی ماندگار


آسمان پر از مداری خطِّ سیر

آن چنان نظمی بشر را بوده خیر


نظم دارد هر یکی از کائنات

دور خود چرخد به غیر از خود حیات


حمل قدسی می کند شیری که دال

آن چنان صامت به سیری رو کمال


بانویی دیدم به زیبایی جمال

جنب خود چون آفتابی لا زوال


در مداری قوس رؤیت ماه را

در منازل مختلف آن شاه را


از میان انبوه جنگل چون گذر

با حیل ماری چه کاری بی خبر


یار شیطان شد که با آدم نشست

ای میان باغی که جنّت دل شکست


آدمی با ترک اولایی فرود

بر زمینی جانشین خالق ببود


همچنان که راه می رفتیم هان

در میان راهی بدیدیم ما کسان


زیر لب نجوای آدم بود و بس

جانشینِ خاک آدم لا که کس


ولی اله بایبوردی



فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب


  ساخت وبلاگ   |   دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی   |   روانشناس ایرانی در لندن  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده