آن چنان مستم کنی از خود برون
همچو مجنون فارغ از خود در جنون
فارغ از بازیگرانی روزگار
فارغ از افراد خاطی در زبون
پیله کرمی لا که در لاکی نهان
دور از خارج مکانی در درون
همچو شبنم روی برگی آشکار
شمس را ناظر که رؤیت سرخگون
دل نما آید ز جامی جم دلا
هر چه را رؤیت چه دی فردا کنون
می نماید همچو یک آیینه ای
هر تصاویری که رؤیت عکس اون
قطره شبنم در برابر آفتاب
همچو ماهی در محاقی جذب گون
دانه مرغانی کنم رؤیت دلا
صید صیادی بپا لا سرنگون
والیا می ده بنوشانی بنوش
فارغ از دنیای وانفسای دون
ولی اله بایبوردی
14 / 08 / 1396