تشنه لبی کنی تو سیر چشمه گشای قلب من
چشم نگار مست تو حلقه گشای قلب من
بهر خدا یک نظری بر دل صاف ما بکن
خوش شود آن نگاه تو باده گشای قلب من
مست به کوچه ها روم چشم دل و منظر او
جذب کند انیس دل نامه گشای قلب من
لذّت دل صفای او دیده من نمای او
کوچه به کوچه می رود هاله گشای قلب من
دست به باده می زنم گو تو سخن به نام او
مدح و پرستشی کند حجله گشای قلب من
هر شب تاریک دلم خانه راه او رود
گر چه سخن به نام او قبله گشای قلب من
می رسم آخر به سرا چشمه مواج دلش
لب به عطش خدا کند چشمه گشای قلب من
سیر شدم آب حیات دادی و گفتی که برو
تازه بدیدم دل تو خنده گشای قلب من
مست شوی بایبوردیا زمزم و کوثری دهد
خلد برین نشان تو خامه گشای قلب من
ولی اله بایبوردی