فرمان رسید از آسمان ای گوهر مأوای من
فرمان تو را فرمان تو را این راز شد نجوای من
کلِّ وجودم سجده ای بر قامت رعنای تو
ای غایت آمال من تنها تویی ویدای من
درهر وجودی جان دهی جمعی کنی جانها به جان
ای کلِّ کلِّ آفرین هم ذات و هم معنای من
می خواهمت از جسم جان بیرون کنی بینم نشان
من مشتعل در عشق تو گشتم تویی آوای من
گریان ز دوری از وطن با دشمنانم هم وطن
با عقل و دست و پا چه غم جویم تو را دانای من
در عشق او سر داده ام پا داده ام ید داده ام
فارغ از این قومی جهول ای عاشق بینای من
در ملک جان جانم تویی همراه جان جانم تویی
معشوقه از آن منی ای عاشق سیمای من
من در غریبی جان دهم در غربت افتاده منم
چشم انتظارت مانده ام سودا تویی سودای من
در این سرایی دنیوی راهم دهی رحمان من
ارحم شدی الحمد خوان جویم تو را دنیای من
با من بگو این قصه را بر دار دادی سر چرا
ای والیا گویم تو را کتمان مکن شیدای من
ولی اله بایبوردی