چو شیدا دلی را کنی آشکار
حذر کن ، ز شیدا دلی برکنار به دور از حریصی که لذّت شمارزبون خوار گردی میان بندگان چو شیدا دلی را کنی آشکار
با گذر ایام دوران ای رها / می نویسم خاطرات از روز را / نامه اعمالی که یکسر آرزو / جاودانی آرزویی عیب لا
حذر کن ، ز شیدا دلی برکنار به دور از حریصی که لذّت شمارزبون خوار گردی میان بندگان چو شیدا دلی را کنی آشکار
به دور از شرب خمری هر کجایی تکبّر لا ، بپوشی هر لباسیبساطی پهن با سلطان مصاحب خلاف اویی نگویی گر خلافی
ز بدکار دوری کنی هر کجا که چون لخت شمشیر اویی نمابه ظاهر چه زیبا به باطن چه زشت چو ماری که سمّی کند جلوه ها
میان خلقی نگویی علم خود را بیانی لا به هر کس ای که داناکنی یادی ز گرگی گوسفندی به یک جا جمع لا هر چند تنها
به تقوا دلی راه پیدا دلا رکوعی کنی با سجودی نمابه تکلیف دینی ادا دین را که هر لحظه نجوا کنی با خدا
گر حقیقت جهل هایی آشکار با نگاهی بر فضا چشم انتظاردر میان زندان خاکی دنیوی عبد صالح در حجابی ماندگار
لرزه بر اندام از خوف خدا چون درختی دست ها جانب سماحمد گویان گر چه لرزان بنده ای همچو بیدی از وزش بادی دلا
عبد صالح را چنین دیدم دلا حُسن اسمای الهی را نمادر میان هر سجده تکراری کلام با دلی آگاه نجوا با خدا
گر چه مبغوض خدا گشتی دلا همنشینی با تو آگاهی مرارهنمایم شد هم اویی بین خلق بی ادب شد رهنمایم ای خدا
مرد دانشمند چون سرخی طلا تیره خاکی را کند او کیمیاهمنشینی با همان اندیشمند با زر اویی مس عیارش را نما
خدا را حمد ، گشتم عاقبت خیر بلا نازل به تن آمد در این دیرمعارف دل برایم شد شهودی به هر جایی چو مرغی با روان سیر
برادر نکو آن کسی بین ما تو را رهنمایی به طاعت خداصراطی برایت دهد او نشان تو را باز دارد ز کج راه ها
ز نادان لئیمی کنی چون فرار به آرامشی دست پیدا قراربشر خاک عبرت بگیری ز پند به علمی چراغ عقل کن آشکار
ز بد خُلقی همان فردی که دانازبان در کام کش خدمت هم او رانکوهش لا ز عقلش بهره گیریرسی مقصد به علمی راه پیدا
زیانی لا برایت ای که دانا نشینی با خردمندی تواناز عقلش بهره گیری تا توانی که هر چند از کرم دوری هم او را
ز آن کس پیروی با گریه هایی چو او هادی تو را او رهنماییکه با صالح کسانی همنشینی برایت عاقبت خیری عطایی
همنشین با او هم اویی را بیاد با کلامش علم مایی ازدیادچون به کردارش نظرها افکنی وارد آن جایی شوی فرخنده باد
خوش به حالت مجلسی بگزیده ای همنشین افراد دینی گشته ایبا کسانی همنشینی ای رها همچو مهری آسمانی جلوه ای
به دانش حکمتی احیا دلی را چو بارانی زمین موّات احیابدان حکمت چو باران آسمانی دلی میرا کند احیا به هر جا
تو را عالم گروه همراه آن جا که با آنان شوی محشور جانابشر خاکی به حکمت روی آور برایت دانشی وافر عطایا
مجلسی را با بصیرت اختیار یاد خالق در مجالس آشکارچون به دانایی زبانزد شهره عام علم را گیری از ایشان یادگار
برایم همنشینانی ز نیکان چو دانشمند با پرهیزکارانادب حکمی کند زانو ادب را رعایت در حضور آنان به هر آن
بدیدم خواب نوشین را که گویا شکافی آسمان وارد به آن جاشدم داخل به هم پیوست شکافی حقیقت شد برایم آشکارا
به هر حالی جهادی کن مسلمان نبردی با خودی کن غیر هر آنصف آرایی کنی با جامه تقوا به تقوا جامه کسبی کن تو ایمان