به داوودی رسالت شد عطایی
نبی موسی به هنگامی که فوتیچنین حُکمی زره ، تورات لوحینهادش در درون تابوت جاناز آدم تا به خاتم رسم سیماز چوبی بود تابوتی که شمشادمرصّع بر طلا کوبی کنی یادسپردش به یوشع...
با گذر ایام دوران ای رها / می نویسم خاطرات از روز را / نامه اعمالی که یکسر آرزو / جاودانی آرزویی عیب لا
نبی موسی به هنگامی که فوتیچنین حُکمی زره ، تورات لوحینهادش در درون تابوت جاناز آدم تا به خاتم رسم سیماز چوبی بود تابوتی که شمشادمرصّع بر طلا کوبی کنی یادسپردش به یوشع...
بری آبرو را به دور از مزاح تو را هیبتی لازم آید فلاحز شوخی حذر کن به دور از زیان به شادی ایام نوشی صُراح
زمانی بخندی کنی احتیاط چو عابر شوی از پلی چون صراطبدانی بدانند هر مؤمنی دلش منقبض بیش کم انبساط
چو در پیشگاهی برابر خدا ادایی فرایض خدا را ثنادلم منقلب گرددش جان من برایم شود عارضی گریه ها
جدایی میان دوستانی دلا ز خویشان گمنام یا آشنابرایم بسی گریه آور چنان که از چشم جاری شود اشک ها
قرائت کنی جان من آیه را بخواندن تامّل بری بهره هابه هنگام خواندن عذاب آیه ای و یا رحمت آیات او را ندا
به عبرت خانه گورستان نگاهی به آگاهی رسی دور از گناهیتو را گویم بشر خاکی حیا کن به دور از خنده هر جا باشد آهی
بمیرانی دلت با خنده هایی برایت آفتی باشد خطاییوقار از آدمی گیرد شماتت برایت آبرو لا گر حیایی
بدان دین با زیادی خنده ذوبی نمک هم در میان محلول آبیبپا آدم نگه داری تو ایمان وقار ایمان حیایی را بیابی
مرا با گرگسان افرادهایی به ظاهر آدمی چون در نماییبه اندک مدتی شد همنشینی به سختی از میان آنان رهایی
به دور از خنده ها تمساح اشکی بشر خاکی بپا در ره نه لنگیوحوشی این جهان دارد خطرناک چو روباهی شغالی گاه گرگی
به محزونی دلان خالق نگاهی که از قلبی چه محزون صادر آهیخداوندا دلی بشکسته ای را کنی مرهم تو ما را جان پناهی
بکردی خنده ای گر با صدایی چو فارغ خنده گشتی آن زمانیبگو یا رب کنی عفوی مرا هان به دور از دشمنی از دشمنانی
تامّل عاقبت کاری کنی هان صلاحی گر شود اقدام بر آنبدانی عاقبت خیری کسی را رعایت نهی و امری را به هر آن
به یاد آور مراحل راه ها را کنی طی منزلی را سیر هر جاچه وادی بی شماری ای بشر خاک ز وادی تا به وادی راه پیدا
به نور ایمان دلت را شعله ور ساز چو مصباحی فروزان در فضا بازگهی باشی چو مهری گاه ماهی گهی انجم شوی با جلوه ای ناز
خوشا انسان رفاهی را فراهم در این دنیای فانی لا مزاحمتدبّر نصف عیشی باشد ای دوست چنان زی بین مخلوقی مراحم
تو را گویم نگه داری زبان را زبان در کام کش ای مرد دانازنی نیشی چو ماری با کلامی چنان گویی الهی خشم ها لا
بشر خاکی تدبّر آیه قرآن شما را رهنمون در عرصه ایمانحیا جزوی ز ایمان ای بشر خاک به تقوا جامه ای خود را نمایان
بشر خاکی تو را ما نهی و امری به پاکی نفس امری گر چه سهویشما را نهی از خوردن حرامی به جانب اخروی دعوت به فهمی
اموری را تدبّر هر بهشتی بهشتی را عملکردی به کشتیبه اعمالی بشر خاکی رهایی درون گودی رها از زیر خشتی
به اخلاصی گشایی باب گنجی به شرطی استقامت گر برنجیبه رنجی گنج حاصل ای بشر خاک خودی را با عدالت گر بسنجی
چنین نقلی که ابراهیم سلطان ملازم پادشاهی در بیابانقضا حاجت روا شد دور از ما برون از قافله شد تا که تنهابه حیرانی بدیدش ماجرایی بیابان بود و طفلی این چه رازیبه خود گفت...
عجیب امری به دیدن ترک دنیاچنین نقلی روایت شد ز آباکه ابراهیم ادهم را چه نانیبه بریان مرغ پهنی گشته خوانیکه ناگه مرغی از مرغ آسمانیربودش مرغ بریان را ز خوانیتحیّر کرد ...