قوم ظالم در جهانی زور می گوید خدا
در فراقت سوختم ای داد رس فریاد رسخلق گیتی را نجاتی ده ز دستان بوالهوسبوالهوس دستان عالم با ریا طرحی کشندآن چنان طرحی که خلقی در اسارت نفس بسظالمان درگیر خونریزی چو زا...
با گذر ایام دوران ای رها / می نویسم خاطرات از روز را / نامه اعمالی که یکسر آرزو / جاودانی آرزویی عیب لا
در فراقت سوختم ای داد رس فریاد رسخلق گیتی را نجاتی ده ز دستان بوالهوسبوالهوس دستان عالم با ریا طرحی کشندآن چنان طرحی که خلقی در اسارت نفس بسظالمان درگیر خونریزی چو زا...
دست افشان به جام می که نگاهپای کوبان طلب پیاله ز ماهکه به یک جرعه ای جدا ز وجودفارغ از جسم دوری از صد آهولی اله بایبوردی
ماه زیبا رخی که جلوه گریهمچو خورشید عالمی نگریآن چنان جلوه صبحدم که دلازلف افشان چو ماه جلوه پریولی اله بایبوردی
خدایا کن پذیرش ختم قرآنتویی دانا سمیع ای خالق جانبه هر حرفی ز قرآن کن عطاییکه روزی ده تویی روزی رسانیبه هر جزوی ز قرآن که تلاوتجزایی می دهی ما را حلاوتبه الف حرفی به م...
سؤال از بایزیدی گو به مایی چسان ایام خود را صبح هاییچنین پاسخ به ما گفتش عزیزان صباحی لا برایم لا مساییولی اله بایبوردی20 / 11 / 1396
می دهی ما را مُدام ای ساقیا جان به قربانت به عشقی جان فداکمتر از خاکم ببخشی می مرا تا به خوردش فارغ از هر یک سرااز غمی برهان مرا با باده ای بی خود از خود شادمانی ها مراک...
چون هما خواهم کنم پروازها تا دمی از خود رهایی عاقلااز خودی از جمله هستی ها کنار بی تعلّق پر کشم تا ماسوانا تنی خاکی برون سازم ز خود تا به آن جایی روان جانب خداراه شیری ...
آن چنان مستم کنی از خود برون همچو مجنون فارغ از خود در جنونفارغ از بازیگرانی روزگار فارغ از افراد خاطی در زبونپیله کرمی لا که در لاکی نهان دور از خارج مکانی در درونهمچ...
درویش چرا نالی اندیشه کنی آنی یک جرعه مرا نوشی فارغ ز جهان فانیطالب تو شدی از ما یک جرعه ز می نابی از هر چه تعلّق ها دوری بکنم آنیدوری ز خودی بی خود در وادی حیرانی آن سم...
در میان کوهی به بزهایی نگاهجنب و جوشی قبل خوردن چاشتگاهآن زمانی که درخشان آفتاببا محافظ گله بان دوری ز خوابتکیه بر چوبی عصا مانند خویشعهده دار عدّه بزهایی نه بیشزیر ...
چون برون از خواب غفلت ای فنارو به جانب فاضلانی رهنمامیوه باغی بود شیرین بارشانبی تفاوت از ثمر ای مردمانسدِّ جوعی کرد عزمی راستینپوزه نفسی را بمالیدش زمیناین نشان از ...
گردشی کردم چه باغی با صفادر میان گل بوته هایی بارهاآن الهی باغ ، باغی از بهشتتوشه ای بهتر از آن ایمان سرشتاعتدالی بس درخشان آفتابلا به لا بین درختان بازتابدور از کوهی...
تیره تاری چشمه آبی تا ابدروشنایی آب نهری از احدپرتوی از ماه و خورشیدی از آنهان عبور از چشمه جایز لا همانگام هایی مکث شد ناگه نگاههان عبور از نهر کوچک صبحگاهبا گیاهان ...
با تمنّا خواهشی بانو دلاآن چنان نزدیک شد پهلوی مابا شنیدن صوت شیرینش چنانپی به معنایش ببردم فهم آنبا قدومش سبزه در امواج جویجوی زیبای بلورین همچو قویغوطه می خوردش کم...
بشنود هر کس حکایت باغ راترک اولی آدمی را عاقلااز گناه آلودگی گردد جدابار دیگر عهد بندد با خدایاد نیکی ها کنی یادی تو راای بشر خاکی تو را خواهد خداهر چه در خلقت برایت آ...
در مکانی شادمانی با سروررو به خواندن آشنایی با غرورچون پری ما بین جنگل گردشیدور هر یک بوته گل ها چرخشیگه به خورشیدی نگاهی گه گریزلحظه ها خندان زمانی اشک ریزچشمه ای رؤ...
چون به ساحل ما رسیدیم ای رهانهر آبی هر گروهی را جداشعله ها دیدیم از آتش چنانبین ما افتاد ارواحی همانچون قلم موها خطوطی شعله هاهفت رنگی را نمایان بین مااز همان رنگین ک...
دبِّ اکبر اصغری را کن نگاهتا کنی سیری مسیری تا پگاهای که نشناسی غروبی را طلوعجز گناهی کار دیگر لا شروعکو حجابی تا بپوشد نور راآفتابی جلوه ورزی در سماساحلی را بنگر آن ...
در تمامی شب تو بودی سوگواراشک افشاندی مصایب پیش یارناگزیر از راه رفتن ناگهانبانویی ظاهر چه زیبا بین مانبا نخستین دید بانو آن چنانبی خود از خود گشته کاری می توانمجلس ...
بس چه زیبایی فضیلت عفّتیسهم من شد جامه تقوایی همیمحترم ما بین خلقی آدمیبا مقام علمی عملکردی همیحیف دور از راه خطی مستقیمگام خود برداشت کیفر شد الیمبا دروغین وعده های...
هان چه شد آن برتری های جهاندل ببستی بر تعلّق جیفه هانبنده گشتی تحت فرمان دنیویاز هوا نفسی نمودی پیرویآه سرد از عمق دل شد برملابس چه افسوسی گذر ایام رالحظه ای ماندم چه ...
تن به فرمانش بدادم ای رهابا بلند کردن سرم جانب شمابا نشان دادن رخی چون آفتابهر کلامش نیش شد ایمان حجابچون به پیرامون نگاهی ای رهاجلوه ها دیدم نخستین روح هادیدگانم لح...
در عطش ده ساله سیری دیدگانبا ضمیر اندیشه ای جاوید هاندر تفکّر آن چنان سر را ز پاحس می کردم چو یک اعضا دلابی توجّه اعتنایی لا به دورقُرب را رؤیت جمالی جلوه نوردر اسارت ...
آدمی را سرنوشتی ای رهااز نخستین ابتدا تا انتهاآدمی چونان نهالی در زمینعنصری لازم نما رشدی همینتابشی از نور خواهد آدمیآب را خواهد نما رشدی همیهر چه در هستی به آبی زند...